درددل
دلم گرفت, بانوی دل کوچک من.نه از دوری تو بلکه از تنفس های کز آلوده این چهار شنبه پیر...
دلم گرفت از مزمزه خاطرات شیرین آن شکلات های تلخ...
دلم گرفت از این چراغ های پر التهاب, من هنوز کتاب خیام را نخوانده ام.
لمسش مرا با دنبال معصومیت نگاه نرمت اواره می کند.
یادش بخیر آن روز, چهار شنبه ای که بی آتش آرام گذشت.
یادش بخیر آن شب که از پس پرده اتاقم تو را می گشتم.
یادش بخیر آن عصر پر اضظراب.
یادش بخیر سرخی گونه های یک احساس و پرواز تلفظ های دل نشین یک سخن.
بانوی دل کوچک من! خوب ببین من بی من را, منی که آنقدر چکیدم از لحظه های بی احساس که ثانیه ها دیگر بی من میگذرند و کسی مرا یاد نمیکند.
بانوی دل کوچک من تو هم یادم مکن...خسته ام از این پرسه های شبانه...
نه کوهم..نه قهرمان.نه از عشق چیزی فهمیدم نه از تو...نه فرهادم نه زندانی...نه مرده ام از دوری تو...
پرسه های من میروند شاید "رفتن" متولد شود.
بانوی دل کوچک من!دلم گرفت از این روزگار بی احساس.
روزگار را به سنگ تهمت نبندم.ببخش روزگار شادمان من!!!! دیوار تو از همه کوتاهتر است انگار!
دلم گرفت از انسان.از خودم...
بانوی دل کوچک من؟؟؟من چه کردم با روزگارم؟؟؟!!!
سینا.ن
دلم گرفت از مزمزه خاطرات شیرین آن شکلات های تلخ...
دلم گرفت از این چراغ های پر التهاب, من هنوز کتاب خیام را نخوانده ام.
لمسش مرا با دنبال معصومیت نگاه نرمت اواره می کند.
یادش بخیر آن روز, چهار شنبه ای که بی آتش آرام گذشت.
یادش بخیر آن شب که از پس پرده اتاقم تو را می گشتم.
یادش بخیر آن عصر پر اضظراب.
یادش بخیر سرخی گونه های یک احساس و پرواز تلفظ های دل نشین یک سخن.
بانوی دل کوچک من! خوب ببین من بی من را, منی که آنقدر چکیدم از لحظه های بی احساس که ثانیه ها دیگر بی من میگذرند و کسی مرا یاد نمیکند.
بانوی دل کوچک من تو هم یادم مکن...خسته ام از این پرسه های شبانه...
نه کوهم..نه قهرمان.نه از عشق چیزی فهمیدم نه از تو...نه فرهادم نه زندانی...نه مرده ام از دوری تو...
پرسه های من میروند شاید "رفتن" متولد شود.
بانوی دل کوچک من!دلم گرفت از این روزگار بی احساس.
روزگار را به سنگ تهمت نبندم.ببخش روزگار شادمان من!!!! دیوار تو از همه کوتاهتر است انگار!
دلم گرفت از انسان.از خودم...
بانوی دل کوچک من؟؟؟من چه کردم با روزگارم؟؟؟!!!
سینا.ن
+ نوشته شده در پنجشنبه بیستم اسفند ۱۳۸۸ ساعت 9:44 توسط سینا
|